کافه امید

چهارشنبه, 13 اسفند 1399 00:00

کافه امید

کافه امید…

مشتری اول: لاله

دستانش را مدام روبرویت‌ می‌گیرد تا بهتر ببینی، حکایت داغی دردناک که ثمره‌ی کودک همسریست! به دستش که نگاه کنی، از به ظاهر مردی برایت تعریف می کند که بخاطر نابلدی زندگی در اوایل ازدواج، داغش کرده…

 

آن روز که از خانه میرفت، شاد بود، از رهایی بوی خشخاش بابا، اما نمیدانست، شعله های اجاق خانه‌اش، قاشق ها را داغ خواهند کرد…

 

حالا او هم‌مادر است و هم دخترکی جوان که هنوز علائقش را برایت “رنگی” تعریف می کند… آنقدر که خودش از روایتشان به وجد می‌آید و تو به رنج، فرو می‌روی…

 

نامش لاله است، نامی با ترجمان شکفتن! اما چشمانش حکایت از سالها پژمردن برای کودکیست که حالا او را مادر صدا می‌کند…

 

می گوید هر وقت از همه‌جا قطع امید می‌کنم تازه یادم می‌افتد کانون هست!

با کوله باری از رنج آمده تا یک سوال بپرسد…

مسیر زندگی کجاست؟ دلش بدجور لک زده برای کمی تنفس، برای جرعه ای لبخند، شاید برای خرید یک لاک ساده از فروشگاه!

 

شنیده اسم طرح ما فردای روشن است، آمده تا با مشورت کند برای مسیر فردایش، تا شاید رنگ فردا این بار روشن‌تر از قبل باشد…

 

اینستاگرام instagram.com/kanoone.sarv

سایت www.kanoonesarv.org

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *