پاهای شاعر، دل‌های لرزان

چهارشنبه, 14 آبان 1399 00:00

پاهای شاعر، دل‌های لرزان

روایتی از توزیع کفش در خانه‌ی سرو‌

امان نمی‌دهد پایی که انگار حالا قدرتمندتر شده، بالا می‌پرد، می‌دود و بچگی می‌کند.‌

چه رفتار غریبی!!! از حامدی که گویی بیمار بود. حامد بیمار نیست، افسرده هم نیست، فقط یک جفت کفش برای پاهایش کم داشت که با آن‌ها راه برود، بدود و تو حس کنی پرواز می‌کند. عجب!‌

کارگاه دیگر ساکت نیست. سمت دیگر کارگاه آوات خم شده و انگشتش در کفش میلاد است که به مادرش ثابت کند این کفش برای آن پا بزرگ است و مادر تلاش می‌کند سایز ۳۶ را به‌جای ۳۴ ببرد.‌

می‌روم وسط گود، پسرم راه برو حالا بدو. یک لنگه کفش شوت می‌شود زیر میز و یکی در پایش می‌ماند! ‌

مادر می‌خواهد سرکوفتش بزند، او را می‌کشم به سه کنج و نگاهش می‌کنم. آخر آقای ترکمن، این نیم وجبی عمداً پرتش کرد که بگوید بزرگ است.

شماره‌ی پای مادر را می‌پرسم می‌گوید ۳۸، می‌روم برایش ۴۲ می‌آورم و می‌گویم لطفا پا بزنید. کمی نگاهم می‌کند. در چشمانش امید به زندگی نیست، رمقی هم نیست و من می‌پرسم مشکل کجاست؟ می‌گوید آن‌جا که فقط، شما کفش می‌دادید و آن هم شده سالی یک‌بار.

اگر اجازه بدهید ۳۶ را ببرم و دو تا کفی بندازم، بچه در سن رشد است. ۴۲ را بر می‌دارم، دست‌هایم در راه بازگشت به میز کفش‌ها به اندازه‌ی آمدن قوی نیست و کمی نفسم گرفته.‌

به آوات نگاه می‌کنم، حال او بدتر از من و حال من بدتر از او. در ژرفای خیالم به احمد و محمود می‌اندیشم، ۱۴ سال‌شان است و برای سومین بار قرار است کفش پا کنند.‌

به فهیمه که با دیدن نوارهای دور کتانی جیغ را در دستگاه شور می‌زند.‌ به طیبه که دور از چشم من جورابش را پیش از پا زدنِ کفش درمی‌آورد تا انگشت‌های کوچکترش که از شست هواخوری رفته غریبی نکند.‌

به خودم‌ می‌آیم. آن سوی دیوار پنجره‌ایست، کودکی تلاش می‌کند تو را ببیند و در انتظار است برای کفش اما تو بخوان «عزت نفس».

 

به قول شاعر:

در اوّلِ آسایش‌مان سقف فرو ریخت

هنگام ثمر دادن‌مان بود خزان شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *