پنج شنبه, 12 آبان 1390 08:19
درد دل
میگویند:”برای آنانی دلسوزی کن که لیاقت دلسوزی دارند.”
گاهی از برخوردهای بد و رفتارهای نامناسب بعضی از مددجویان کانون حسابی اذیت میشوم: وقتی با هزار مصیبت و رو انداختن به دهها نفر یک وقت عمل جراحی رایگان از بیمارستانی در تهران گرفتهام و همه چیز حتی وسیله رفت و آمد را فراهم کردهام؛ آن وقت مادر بچه بیمار به جای خوشحالی و تشکر غر میزند که چطور این راه دور را برود و چرا من همراهش نمیروم و چرا از بیمارستان ورامین برایش وقت نگرفتم، یکباره تا سلولهای مغزم داغ میشود …
یا وقتی به بهانه کوچکترین مشکلات مثل درگیری خانوادگی، مشکل با همسایه یا صاحبخانه تا نیمه شب تلفنم مدام زنگ میخورد و حتی وقتی ازشان میخواهم بگذارند فردا صحبت کنیم، بی فایده است و انگار همان لحظه باید مشکل حل شود…
وقتی کودکانی که بارها ازشان خواستم با من صادق باشند و دروغ نگویند به راحتی فریبم می دهند… وقتی مادر دخترک معتادی که با هزار بدبختی ترک داده شده و حالا سالم و سرحال و شاداب به زندگی بازگشته، از درون زندان مرا تهدید میکند که از من شکایت خواهد کرد و من مستاصل میشوم …..طبیعی است که نزدیکانم بگویند به کسانی که خودشان همراهی نمیکنند، کمک نکن؛ حرفی کاملا منطقی است ولی مسئله اصلی اینجا است که اکثر این افراد به معنای واقعی کلمه “متوجه نیستند”.
خیلی خیلی چیزها را متوجه نیستند. به دلیل مجموعهای از عوامل اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی و غیره درکی بیمار و فهمی ناقص از زندگی و روابط افراد دارند. اصلاً انگار در یک سطح دیگری از زندگی شناورند. اما مشکل اصلی اینجا است که اختیار کودکانی بیاختیار در دست آنها است و چیزی که تحمل توان این رفتارهای نامناسب را میدهد امید به ایجاد تغییری کوچک در وضعیت این بچهها است که اگر به حال خود رها شوند آنها نیز به موجوداتی ضعیف و بیمارگونه – همچون والدینشان – تبدیل خواهند شد.
که بسیاری از آنها الان هم دیگر به هیچ وجه آن کودکان معصوم و اولیورتوئیستهایی که در فیلمها میبینیم نیستند؛ کودکانی که در عکسها و تبلیغات روی معصومیت و فرشتهگونه بودن آن ها مانور داده میشود.
بسیاری از آنها در همین کودکی، هیولایی شرور، دروغگو و بی محبت درون خود دارند. کودک هستند ولی خبری از طراوت و شادی صفای کودکی در وجودشان نیست؛ اما میتوان دوستشان داشت زیرا که محصول شرایط اجتماع و فضایی هستند که خود در انتخابش هیچ نقشی نداشتند و مهم تر از همه این که هنوز میتوان به تغییرشان امید داشت.
به گمانم دلسوزی و کمک به کسی که شایستگی دلسوزی دارد، کسی که صادق است و سلامت اخلاقی دارد، بدیهیترین کاری است که از دست هر انسانی بر میآید. شاید بتوان فراتر از آن، این را تمرین کرد که آنانی را که نمیتوانند درک درستی از شرایط و کمکی که به آنها میشود داشته باشند، مشکلات متعددی دارند، رفتار اخلاقی سالم و بهنجاری ندارند و حتی رفتارهای بسیار آزاردهندهای دارند نیز همچون بیماران، نیازمند کمک دانست و دوستشان داشت. آنها خیلی تنهاتر از گروه اول هستند و نیازمندتر به حمایت و مراقبت و مهمتر این که اگر آنان حمایت نشوند چه بسا آثار مخرب زیادی در محیط خانوادگی خود و فضای اطراف خود ایجاد کنند که گروه اول هرگز این خطرات را نخواهند داشت.
با این همه اعتراف می کنم که گاهی دوست داشتن برخی از آنان و صبوری در مقابل رفتارهایشان و پیداکردن راهکار مناسب، کار بسیار دشواری است و تمرینی مداوم را طلب میکند.
1 دیدگاه