سه شنبه, 10 آذر 1394 04:08
ماجراهای عجیب برخی خانوادهها ما را به استیصال میکشاند
دیروز بالاخره بعد از تعقیب و گریزهای بسیار و درگیری با ماجراهای عجیب یک خانواده، پدر خانواده در کمپ ترک اعتیاد بستری شد. هرچند مشکلات این خانواده بسیار زیاد است؛ اما امیدواریم او بتواند دوره درمان را بهخوبی طی کند.
گاهی وقتها، داستان این خانوادهها و زندگیهای آنان، به قدری پیچیده است که به سختی میتوان در مورد آنها، تصمیم گرفت.
بچههای حاصل از ازدواجهای موقتِ بیشناسنامه، مردان مشکلداری که بدترین رفتار را با زنان صیغهای خود دارند و زنان و کودکانی که نه جایی برای شکایت دارند و نه حقی برای مطالبه کردن و گاهی برای حل مشکلات خود، به راه حلهایی متوسل میشوند که مشکلاتشان را به مراتب پیچیدهتر میکند. به امید بهبود وضعیت خود و کودکانشان، تن به صیغه شدنهای مکرر میدهند و سرانجامِ آنها یا اعتیاد است یا متأسفانه اجبار به خودفروشی.
و کودکانی که همراه مادرانشان آواره هستند و همه چیز را میفهمند و بغض فروخوردهشان تمام قلبشان را پر از حرص و نفرت میکند.
گاهی احساس ناتوانی و حماقت میکنم وقتی میبینم در میان چنین منجلابی، تنها کاری که از دست ما بر میآید، اصرار به تحصیل و مدرسه رفتن کودکان است؛ بقیه مشکلات آنقدر پیچیدهاند که از هر راهی برای حل آنها وارد شوی به هزارتوی سیاه دیگری برخورد میکنی.
پدر را برای ترک اعتیاد بستری میکنیم؛ با زنش تبانی میکند که فرار کند و پول را از کمپ بگیرد و تازه آن وقت است که میفهمیم زن هم معتاد است!
در همان گیر و دار میفهمیم شوهر صیغهای دیگری دنبال این زن است و مدارکی دارد که زن هنوز در صیغه او است و حتی ما را برای حمایت از شوهر زن، به کشتن تهدید میکند.
بله؛ قطعاً میشود بیخیال چنین خانوادههای مشکلدار خطرناکی شد؛ اما جواب آن نگاه ساکت و پرامید پسرک را چه بدهیم؟!!!