دوشنبه, 01 مهر 1398 00:00
روایت ملت همنمک
در مسیر، کوشش میکرد تابلوها را بخواند و راه برگشت را بفهمد، گفتم شاهپسر با هم برمیگردیم، گفت بابا ما رو برد جایی، ولی با ما برنگشت!
حامد خوب میرقصد، فوتبال بازی میکند، تهصدایی دارد، با وجود ضعفِ چشمهایش درساش را میخواند و به قول خواهرش حوریه پسر شادی است.
حوریه میگوید: بابا مریض بود. ریهاش عفونت کرده بود از بس در زبالهها ضایعات جمع میکرد. دو سال پیش ما را با خودش برد اطراف راهآهن. گفت آنجا غذا میدهند و چند تا کارخانهدار گاهی از ناهارشان برایمان میآورند، تازه حالا که محرم است و… موکت زیر پایمان را جمع کردیم و رفتیم آن اطراف نشستیم، نه از کارخانهدار خبری بود و نه از آدمهای دیروز. سرایدار یکی از کارخانهها همشهریمان بود، گفت اینها شمال شهر مینشینند، نه شمال اینجاها، شمال تهران. آنجا نذری دارند، «اینا همه سفره دارن» سفرهدار یاد داری؟! تازه حاجی دست به خیرشان است… عاشورا که تموم شه، برای ما هم غذا میآرن.
بابا سرفه میكرد و عرق كرده بود. مامان دستش رو گرفت و گفت بیا بریم محلهمون، شاید اونجا کسی غذا آورده باشه. بابا وسط سرفههاش حرفهای نامفهوم میزد، مامان گریه اموناش نمیداد؛ میفهمید بابا چی میگه، میگفت نگو، نگو خدا قهرش میآد. سرایداره گفت داییجان نکن اینجوری، میمیری ها! مامان هیچوقت بهم نگفت بابا چی گفت. حتی فرداش سر خاک با گریه ازش پرسیدم، بازم نگفت.
من چند باری رفتم برای خدمات و نظافت خونهی مردمِ بالاشهر. آخه اونا نذری میخوان چیکار؟ آقا جای گوشتِ گوسفند و شترمرغشون فرق میکرد. استیک و ناگت و میوههای فریز شده و شیشههای رنگی تو یخچالاشونه! نذری هم درست میکنن و خودشون میخورن؟!
مامان از اون روز محرما دیگه نمیذاره بیرون بریم، الآنم اگه شما دنبال درمانِ چشمِ حامد نمیاومدین، نمیذاشت بیایم بیرون. تازه اون شب ما رو بردن پزشکی قانونی و بعد از کلی زجر جنازهی بابا رو برای دفن گرفتیم. فرداش خاکش که کردیم، هوا داشت تاریک میشد و راه برگشت رو گم کردیم. اون موقع حامد ۴ ساله بود و همهاش میگفت از اینور بریم، از اونور بریم. با کلی دشواری راهمون رو پیدا کردیم… حامد میگه دیگه نمیذارم گم بشید، خودم حواسم به همه چی هست. اما این بچهی ۶ ساله که چشماشم درست نمیبینه حواسش به کجاست!؟
نفهمیدم بابا که یه عمر سینهزن محرم بود اون شب چی گفت، میدونم شکایت عزاداراش رو پیشاش کرد. شاید بابا نباید از افغانستان میاومد؛ نمیدونم! شاید اگه اونجام بودیم شکایت از طالبان رو فقط به امام حسین میگفت.