چهارشنبه, 17 مهر 1392 19:49
گزارش اردوی شمال – مهر۹۲
بالاخره انتظار سر اومد و سفر دریای بچه ها جور شد. قولی که مثل سال های پیش برای آب تنی در دریا به بچه ها داده بودم امسال به دلایل مختلف مدام عقب می افتاد تا بالاخره این هفته جور شد.
با این که طبق گزارش هواشناسی قرار بود هوا ابری باشد و طبیعتا امکان شنا در دریا منتفی بود ولی چون دیرتر از این امکان برنامه ریزی فراهم نبود تصمیم گرفتیم همین هفته بچه ها را ببریم و هماهنگ کرده بودیم که اگر هوا خراب بود بچه ها در یک شهربازی سرپوشیده وقت بگذرانند. بچه ها ازصبح همراه دو نفر از همکاران حرکت کردند و من در نمک آبرود منتظرشان بودم. از همان ساعت 4 صبح پشت تلفن با من سر مقدار ساعتی که می توانند در آب بمانند چانه می زدند فاطمه می گفت: میشه من نهار نخورم به جای زمان نهار بذارین من و آرزو تو آب بمونیم. ابوالفضل کوچولو از آن طرف داد می زد که: تروخدا به آقای راننده بگید تندتر بره تا ما برسیم دریا تموم میشه… و من توی گرگ و میش صبح دلم پر غصه شده بود که اگه دریا خراب باشه این شور و اشتتیاق و انتظار یک ساله بچه ها رو چجوری جواب بدم. و آن روز انگار دریا صدای قلب بچه ها رو شنید. از ساعت 11 صبح که از اتوبوس پیاده شدند و دیوانه وار به درون آب هجوم بردند تا ساعت 4 که به زور تک تکشان را از آب درآوردیم، دریا مانند استخری آبی و عمیق، آرام بود و خورشید با تمام توانش می تابید و عجیب تر آنکه در راه برگشت، به محض اینکه اتوبوس از پلیس راه چالوس عبور کرد آنوقت تازه رگبار باریدن گرفت، همان زمان که بچه ها خسته از سرخوشی لذت، در خواب عمیقی بودند وشاید هنوز در رویا، روی موج های دریای آبی شان غوطه می خوردند.